.//:: شعر ::\\. بیل نزن کلیک کن پولدار شو. آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 11:20 :: نويسنده : سهروردی
ایذن وئر توی گئجهسی من ده سنه دایهگلیم شهریار هر چند که خسته ام ولی می خوانم منبع : یک خط در میان خودش گذاسته!
بهر دل مشدی ممدلی می خوانم یاران همه رفته اند و سالن خالی است من شعر برای صندلی می خوانم ---------------------------AriaFUN.persianblog.ir------------------------ پرسید ز بازی سیاست شخصی گفتم که دو تیم است ، خودی – غیر خودی پرسید چرا خلق درین بازی نیست گفتم که به بازی است ولیکن نخودی
---------------------------AriaFUN.persianblog.ir------------------------ (( غلام همت آنم که زیر چرخ کبود)) بدون خرج عروسی همیشه داماد است ---------------------------AriaFUN.persianblog.ir------------------------ شنیدم نوشته به دیوار دل به دست کسی ناقلا و زبل دو چشم تو شعر و نگاهت غزل چرا خط خطیش می کنی با ریمل
---------------------------AriaFUN.persianblog.ir------------------------ دردا که گل ز ریشه ی خود فصل می شود وانگه به شاخه ای بدلی وصل می شود دیگر تمیز بین اصیل و بدیل نیست این جا کپی برابر با اصل می شود ---------------------------AriaFUN.persianblog.ir------------------------ گفت شیخی که از سر تقوا سه طلاقه نموده ام دنیا باز تا او نگردد آواره صیغه اش کرده ام دگر باره ---------------------------AriaFUN.persianblog.ir------------------------ ((قلندران طریقت به نیم جو نخرند)) قبای اطلس آن کس که بی اطو باشد ---------------------------AriaFUN.persianblog.ir------------------------ ((مرد خردمند هنر پیشه را عمر دو بایست در این روزگار)) تا به یکی عقد کند دمبدم در دگری فسخ کند اختیار
---------------------------AriaFUN.persianblog.ir------------------------ ((نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت)) دری به تخته ای خورد و وکیل مجلس شد
اي که از کلک هنر نقش دل انگيز خدايي حيف باشد مه من کاينهمه از مهر جدايي گفته بودي جگرم خون نکني باز کجايي «من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي عهد نابستن از آن بهه که ببندي و نپايي» مدعي طعنه زند در غم عشق تو زيادم وين نداند که من از بهر عشق تو زادم نغمهء بلبل شيراز نرفته است زيادم «دوستان عيب کنندم که چرا دل بتو دادم بايد اول بتو گفتن که چنين خوب چرايي» تير را قوت پرهيز نباشد ز نشانه مرغ مسکين چه کند گر نرود از پي دانه پاي عشاق نتوان بست به افسون و فسانه « اي که گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه ما کجائيم در اين بهر تفکر تو کجايي» تا فکندم بسر کوي وفا رخت اقامت عمر، بي دوست ندامت شد و با دوست غرامت سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت «عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت همه سهل است تحمل نکنم بار جدايي» درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان کس درين شهر ندارد سر تيمار غريبان نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان «حلقه بر در نتوانم زدن از بيم رقيبان اين توانم که بيايم سر کويت بگدايي» گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ريحان چون نگارين خطِ تذهيب بديباچه قرآن اي لبت آيت رحمت دهنت نفطه ايمان «آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان که دل اهل نظر برد که سريست خدايي» هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجويم همه چون ني بفغان آيم و چون چنگ بمويم ليک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم «گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيايي» چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن دامنِ وصل تو نتوان برقيبان تو هشتن نتوان از تو براي دل همسايه گذشتن «شمع را بايد از اين خانه برون بردن و کشتن تا که همسايه نداند که تو در خانهء مايي» سعدي اين گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشيمان که مريض تب عشق تو هدر گويد و هذيان بشب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان «کشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان پرتو روي تو گويد که تو در خانهء مايي» نرگس مست تو مستوري مردم نگزيند دست گلچين نرسد تا گلي از شاخ تو چيند جلوه کن جلوه که خورشيد بخلوت ننشيند «پرده بردار که بيگانه خود آن روي نه بيند تو بزرگي و در آئينهء کوچک ننمايي» نازم آن سر که چو گيسوي تو در پاي تو ريزد نازم آن پاي که از کوي وفاي تو نخيزد شهريار آن نه که با لشکر عشق تو ستيزد «سعدي آن نيست که هرگز ز کمند تو گريزد که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهايي» استاد شهریار
چو گل در دستِ بیدادِ تو پَرپَر شد نگاه من چنان کاندر سرایِ سینه ره گم کرد آه من پلنگِ خشمگینی دید این آهوی صحراگرد چه زود از نیمهره برگشت سرگردان نگاهِ من دلم میسوزد و کاری ز دستم برنمیآید چو با آن کولیِ خوشبخت میآیی به راه من تو با او رفتی و رفت آنچه با من نور و شادی بود کنون من در پناه بادهام، غم در پناه من درون سینه عمری آتش عشق تو پروردم ولی هرگز ندیدم ذرهای مهر از تو ماهِ من هنوزت دوست میدارم چو شبنم بوسهیِ گل را نگاه دردناک و آرزومندم گواه من نمیدانی، نمیدانی، چه مشتاق و چه محرومم نمیدانم، نمیدانم، چه بود آخر گناه من چه کرد ای مهربان ترسای پیر میفروش امشب میِِ گرم و سپیدت با دل سرد و سیاه من که چون آتش به مجمر سوزم و چون می به خم جوشم پرند از آشیانِ دل کبوترهای آه من مهدی اخوان ثالث شنبه 10 فروردين 1392برچسب:نیلوفر آبی, :: 1:12 :: نويسنده : سهروردی
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است . بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها... دلم تنگ است. بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای هم گناه ِ من درین برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهی ها و من می مانم و بیداد بی خوابی. در این ایوان سرپوشیده ی متروک شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها، پرستوها... بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که می ترسم تو را خورشید پندارند و می ترسم همه از خواب برخیزند و می ترسم که چشم از خواب بردارند نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را نمی خواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر می کشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهی ها که با آن رقص غوغایی نمی خواهم بفهمانند بیدارند. شب افتاده ست و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من ! بیا ای یاد مهتابی ! مهدی اخوان ثالث آن قصر که جمشید دراو جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت.
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : سهروردی
گفتی تو هم به مجلس اغیار می روی اغیار ، خود ، منم ، تو پی یار می روی بی خار نیست گر چه گلی در جهان ولی حیف از تو گل که خود عقب خار می روی احرام بسته ای و حرامت نمی کنم دل داری و به کعبه ی دلدار می روی باری خیال خود به پرستاریم گذار ای ناطبیب کز سر بیمار می روی یعقوب بینوا نه چو جانت عزیز داشت ؟ آخر چه یوسفی که به بازار می روی ؟ این بار غم کمر شکن است ای دل از خدا یاری طلب که زیر چنین بار می روی گیرم مسیح آیت و منصور رایتی ای دل نگفتمت که سر دار می روی ؟ شهریار شنبه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:58 :: نويسنده : سهروردی
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند پنهان خورید باده که تعزیر میکنند ناموس عشق و رونق عشاق میبرند عیب جوان و سرزنش پیر میکنند جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکسیر میکنند گویند رمز عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تقریر میکنند ما از برون در شده مغرور صد فریب تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند تشویش وقت پیر مغان میدهند باز این سالکان نگر که چه با پیر میکنند صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید خوبان در این معامله تقصیر میکنند قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست قومی دگر حواله به تقدیر میکنند فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر کاین کارخانهایست که تغییر میکنند می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : سهروردی
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی هر کس آزار من زار پسندید ولی نپسندید دل زار من آزار کسی آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من هر که با قیمت جان بود خریدار کسی سود بازار محبت همه آه سرد است تا نکوشید پی گرمی بازار کسی من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید کس مبادا چو من زار گرفتار کسی تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید بارالها که عزیزی نشود خوار کسی آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما نشود یار کسی تا نشود بار کسی گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : سهروردی
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی عقده بود اشکم به دل تا بیخبر رفتی ولیکن باز شد وقتی نوشتی یار باقی کار باقی وه چه پیکی هم پیام آورده از یارم خدایا یار باقی وآنکه می آرد پیام یار باقی آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی کافر نعمت نباشم بارها روی تو دیدم لیک هر بارت که بینم شوق دیگربار باقی شب چو شمعم خنده میآید به خود کز آتش دل آبم و از من همین پیراهن زر تار باقی گلشن آزادی من چون نباشد در هوایت مرغ مسکین قفس را ناله های زار باقی تو به مردی پایداری آری آری مرد باشد بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقی از خزان هجر گل ای بلبل شیدا چه نالی گر بهار عمر شد گل باقی و گلزار باقی عمر باد و تندرستی از ره دورم چه پروا زاد شوقی همره است و توسن رهوار باقی می تپد دلها به سودای طوافت ای خراسان باز باری تو بمان ای کعبه احرار باقی شهریارا ما از این سودا نمانیم و بماند قصه ما بر سر هر کوچه و بازار باقی منبع: گنجور پيوندها
|
|||
![]() |