.//:: شعر ::\\. بیل نزن کلیک کن پولدار شو. آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:45 :: نويسنده : سهروردی
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد آن که پرنقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:31 :: نويسنده : سهروردی
برو ای يار که ترک تو ستمگر کردم حیف از آن عمرکه در پای تومن سرکردم
. عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم
. به خدا کافر اگر بود به رحم آمدهبود زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم
. تو شدی همسر اغیار و من از یارودیار گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
. زیر سر بالش دیباست تو را کیدانی که من از خار و خس بادیه بستر کردم
. در و دیوار به حال دل من زارگریست هر کجا ناله ی ناکامی خود سر کردم
. پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم . ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه بهدر دیده را حلقه صفت دوخته بر در کردم جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : سهروردی
سپر صلح و صفا دارم و شمشیر محبت با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آیی شهریار جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:24 :: نويسنده : سهروردی
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:19 :: نويسنده : سهروردی
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 23:14 :: نويسنده : سهروردی
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست که غزالی به نوای نی محزون بچرانی
از سرهر مژه ام خون دل آویخته چون لعل خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی
گر چه جز زهر من از جام محبت نچشیدم ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی
از من آن روز که خاکی به کف باد بهار است چشم دارم که دگر دامن نفرت نفشانی
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی
تشنه دیدی به سرش کوزه تهمت بشکانند شهریارا تو بدان تشنه جان سوخته مانی دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را این کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم را کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را چون شد که شکستند چنین بال و پرم را تسکین دهم آلام دل جان بسرم را تکرار کنم درس سنین صغرم را زان منظره باری بنوازد نظرم را کانِ گهرم یابم و مهد هنرم را از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را می رفتم و مشغول جویدن جگرم را باز آورد آن لذّت شیر و شکرم را از آتش دل باقی برق و شررم را اخطار کنان منزل خوف و خطرم را یعنی نزنی در که نیابی اثرم را جز سرزنش عمر هبا و هدرم را کی پاسِ مرا دارد و زین پس پسرم را یک در نگشاید که بپرسد خبرم را تا شرح دهم قصّه ی سیر و سفرم را پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را طفلیم دهند و سر پُر شور و شرم را چشم صِغرم را و نقوش و صُوَرم را ارواح گرفتند همه دور و برم را هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را از جمله (حبیب) و رفقای دگرم را این یک سفرم پرسد و آن یک حضرم را وآن زمزمه ی صبح و دعای سحرم را بستند به صد دایره راه گذرم را بر سینه ی دیوار درِ خانه سرم را در غیبت من عائله ی دربدرم را تا باز دهم شرح قضا و قدرم را کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را کز دل بزدود آن همه زنگ و کدرم را گفتم پسرم بوی صفای پدرم را جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : سهروردی
شب و علی علی آن شیر خدا شاه عرب الفتی داشته با این دل شب شب ز اسرار علی آگاه است دل شب محرم سرّالله است شب علی دید به نزدیکی دید گرچه او نیز به تاریکی دید شب شنفته ست مناجات علی جوشش چشمه عشق ازلی شاه را دیده به نوشینی خواب ری بر سینه دیوار خراب قلعه بانی که به قصر افلاک سر دهد ناله زندانی خاک اشکباری که چو شمع بیزار می فشاند زر و می گرید زار دردمندی که چو لب بگشاید در و دیوار به زنهار آید کلماتی چو در آویزه ی گوش مسجد کوفه هنوزش مدهوش فجر تا سینه ی آفاق شکافت چشم بیدار علی خفته نیافت روزه داری که به مهر اسحار بشکند نان جوینش افطار ناشناسی که به تاریکی شب می برد شام یتیمان عرب پادشاهی که به شب برقع پوش می کشد بار گدایان بر دوش تا نشد پردگی آن سرّ جلی نشد افشا که علی بود و علی شاه بازی که به بال و پر راز می کند در ابدیت پرواز شهسواری که به برق شمشیر در دل شب بشکافد دل شیر عشق بازی که هم آغوش خطر خفت در خوابگه پیغمبر آن دم صبح قیامت تاثیر حلقه در شد از او دامن گیر دست در دامن مولا زد در که علی بگذر و از ما مگذر شال شه وا شد و دامن به گرو زینبش دست به دامن که مرو شال می بست و ندایی مبهم که کمربند شهادت محکم پیشوایی که ز شوق دیدار می کند قاتل خود را بیدار ماه محراب عبودیّت حق سر به محراب عبادت منشق می زند پس لب او کاسه ی شیر می کند چشم اشارت به اسیر چه اسیری که همان قاتل اوست تو خدایی مگر ای دشمن دوست در جهانی همه شور و همه شر ها علیٌّ بشرٌ کیف بشر کفن از گریه ی غسّال خجل پیر هن از رخ وصّال خجل شبروان مست ولای تو علی جان عالم به فدای تو علی جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : سهروردی
به جز از علي نباشد سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد حافظ پيوندها
|
|||
![]() |