.//:: شعر ::\\. بیل نزن کلیک کن پولدار شو. آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را این کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم را کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را چون شد که شکستند چنین بال و پرم را تسکین دهم آلام دل جان بسرم را تکرار کنم درس سنین صغرم را زان منظره باری بنوازد نظرم را کانِ گهرم یابم و مهد هنرم را از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را می رفتم و مشغول جویدن جگرم را باز آورد آن لذّت شیر و شکرم را از آتش دل باقی برق و شررم را اخطار کنان منزل خوف و خطرم را یعنی نزنی در که نیابی اثرم را جز سرزنش عمر هبا و هدرم را کی پاسِ مرا دارد و زین پس پسرم را یک در نگشاید که بپرسد خبرم را تا شرح دهم قصّه ی سیر و سفرم را پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را طفلیم دهند و سر پُر شور و شرم را چشم صِغرم را و نقوش و صُوَرم را ارواح گرفتند همه دور و برم را هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را از جمله (حبیب) و رفقای دگرم را این یک سفرم پرسد و آن یک حضرم را وآن زمزمه ی صبح و دعای سحرم را بستند به صد دایره راه گذرم را بر سینه ی دیوار درِ خانه سرم را در غیبت من عائله ی دربدرم را تا باز دهم شرح قضا و قدرم را کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را کز دل بزدود آن همه زنگ و کدرم را گفتم پسرم بوی صفای پدرم را پيوندها
|
|||
![]() |